جدول جو
جدول جو

معنی کاج خوار - جستجوی لغت در جدول جو

کاج خوار(پَمْ بَ / بِ وَ)
سیلی خوار:
آسترباف نهالین ممرخ (؟) بوده ای
زندنیچی باف گشتی و بغل زن کاج خوار.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
کاج خوار
آنکه سیلی خورد کسی که کشیده خورد سیلی خوار
تصویری از کاج خوار
تصویر کاج خوار
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کاج خواری
تصویر کاج خواری
آنکه سیلی و پس گردنی بخورد، برای مثال بدان تا کاج خواری پیشه گیرد / چو شاگردان پذیرد زخم استاد (سوزنی - لغتنامه - کاج خواری)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کم خوار
تصویر کم خوار
آنکه کم غذا بخورد، کم خوراک
فرهنگ فارسی عمید
(اَ قَهْ)
پادشاه. (آنندراج). افسرخواه. دوستدار و خواهندۀ تاج. تاج پرست:
روا رو برآمد که بگشای راه
که آمد نوآیین گو تاج خواه.
فردوسی.
رجوع به تاج پرست شود
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا)
نام مردی خاک نشین و معاصرسنائی شاعر و گویند انقلاب خاطر سنائی در سیر و سلوک و پیمودن عوالم معنوی را موجب این مرد بوده است بدینگونه که نوشته اند: سبب توبه سنائی آن بود که در زمستانی که سلطان محمود جهت تسخیر بعض از دیار کفر از غزنین بیرون رفته بود سنائی در مدح او قصیدتی در سلک نظم کشیده متوجه اردوی وی شد تا به عرض رساند در اثناء راه بدر گلخنی رسید که یکی از مجذوبان مشهور به لای خوار ساقی خود را میگفت قدحی پر کن به کوری محمود سبکتکین. ساقی گفت محمود پادشاهی است مسلمان و به امر جهاد مشغولی مینماید لای خوار گفت مردکی است ناخوشنود و آنچه در تحت حکم وی درآمده است ضبط نمیتواند کردمیرود که مملکت دیگر بگیرد و آن قدح را درکشید باز با او گفت قدحی دیگر پر کن بکوری سنائیک شاعر. ساقی گفت سنائی مردی است شاعر فاضل مقید متقی لطیف طبع. لای خوار گفت اگر وی از لطف طبع بهره ور بودی به کاری اشتغال نمودی که وی را به کار آمدی، گزافی چند در کاغذی نوشته که به هیچ کار نمی آید و نمیداند که او را برای چه کار آفریده اند. سنائی از شنیدن این سخن متحیرشده از شراب غفلت هشیار گشت و به سلوک مشغول شد. و بر خرد خرده دان ارباب فضل و عرفان پوشیده نماند که از مضمون این حکایت چنان به وضوح می پیوندد که اشتهار شیخ سنائی به نظم اشعار در زمان سلطنت محمود غزنوی بوده باشد و حال آنکه از کتاب حدیقه الحقیقه که در سلک منظومات حقیقت آیات آن جناب انتظام دارد چنان ظاهر میشود که شیخ سنائی معاصر بهرام شاه بوده و کتاب را بنام نامی آن پادشاه عالیجاه نظم نموده و سلطان محمود در سنه 421 وفات یافته و نظم حدیقه چنانکه هم از آن کتاب بتحقیق میانجامد در سنۀ سبع و ثلاثین و خمسمائه به اتمام پیوسته و از ملاحظۀ این دو تاریخ که متفق اهل خبر است نزد اولیا (ء فضل) صفت. وضوح می یابدکه صحت حکایت مجذوب لای خوار بغایت (نا) مناسب است والعلم عنداﷲ. (حبیب السیر ج 1 ص 340). دولتشاه گوید: سبب توبه حکیم سنائی آن بود که او مدح سلاطین گفتی وملازمت حکام کردی، نوبتی در غزنین مدحی جهت سلطان ابواسحاق ابراهیم غزنوی گفته بود و سلطان عزیمت هند داشت به تسخیر قلاع کفار هند و حکیم میخواست به تعجیل قصیده را بگذراند قصد ملازمت سلطان کرد و در غزنین دیوانه ای بود که او را لای خوار گفتندی و از معنی خالی نبود همواره در شرابخانه ها درد شراب جمع کردی و در گلخنها تجرع نمودی چون حکیم سنائی به در گلخن رسید از گلخن ترنمی شنود و قصد گلخن کرد شنود که لای خوار با ساقی خود میگوید پر کن قدحی تا به کوری چشم ابراهیمک غزنوی بنوشم، ساقی گفت... (الخ نظیر آنچه در حبیب السیر نقل شده است). حکیم چون این سخن بشنید از حال برفت و بر او این سخن کارگر آمد و دل او از خدمت مخلوق بگردید و از دنیا دل سرد شد و دیوان مدح ملوک را در آب انداخت و طریقت انقطاع و زهد و عبادت را شعار خود ساخت... (تذکرهالشعرای دولتشاه سمرقندی ص 95 و 96)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
کاه خوار. که کاه خورد. که خوراک وی کاه باشد چون اسب و استر و دیگر ستوران:
ز علم بهرۀ ما گندم است و بهر تو کاه
گمان مبر که چو تو ما ستور که خواریم.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا)
سیلی خواری:
بدان تا کاج خواری پیشه گیرد
چو شاگردان پذیرد زخم استاد.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ کَ تَ)
مکار. حیله باز. غدار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مانند تاج، لایق تاج، گرانبها، گوهر یا چیزی که در خور تاج پادشاهان باشد
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ ؟)
است. (از المرصع)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
آنکه باج را از بازرگانان گیرد و بسر کار رساند:
اگر ترسی از رهزن و باج خواه
که غارت کند آنچه بیند براه.
نظامی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رَ تَ / تِ)
خورندۀ خاک. کنایه از کسی است که نظر بدنیا کند. نظرکننده بامور پست:
نمی بینی کز آن آچار اگر خاکی تهی ماند
ترا ای خاک خوار آن خاک بی آچار نگوارد.
ناصرخسرو.
خاک خوار است رستنی زآنست
کایستاده چنین نگونسار است.
ناصرخسرو.
مار است خاک خوار پس او بادزان خورد
کز خوان عید نیست غذای مقررش.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(تَ ءَمْ مُ کُ)
که کرم خورد. حیوان که غذای آن کرم است. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(کُ لَ خوا / خا)
عنکبوت سخت کلان که در مزارع یافت شود. رطیل بسیار درشت که بیشتر در غله زارها و خرمنها پیدا آید. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(کَ جَ)
دهی از دهستان مرکزی بخش حومه شهرستان دره گز است و 183 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کم خوار
تصویر کم خوار
آنکه کم خورد کمخور کم خوراک: (جمازه ای راهرو کوه کوهان کمخوار بسیار رو)
فرهنگ لغت هوشیار
نان خورنده، کسی که وجه معاشش از دیگری تامین شودوظیفه خور: کسی را که چندین هزار مرد و زن نانخورباشند... چگونه بسخا و مروت وصف توان کردک، گدا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کار خواه
تصویر کار خواه
آنکه کاری طلبد کار جوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاج خواه
تصویر تاج خواه
افسر خواه دوستدار و خواهنده تاج تاج پرست، پادشاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بار خوار
تصویر بار خوار
خواربار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باج خواه
تصویر باج خواه
آنکه از بازرگانان باج گیرد باج ستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاج خواری
تصویر کاج خواری
سیلی خواری قفا خوردن: (بدان تا کاج خواری پیشه گیرد چو شاگردان پذیرد زخم استاد) (سوزنی)
فرهنگ لغت هوشیار
از انواع زنبور درشت که به صورت انفرادی زیست کند
فرهنگ گویش مازندرانی